یک روز کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی
به همین سادگی
او رفته است و همه چیز تمام شده است
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
و تو
به حال خود رها میشوی.
چرا غمگینی ؟این رسم زندگیست
و تو نمی توانی آن را تغییر دهی
پس تنها آوازی بخوان
این تنها کاریست که از دست تو بر می آید...
نه! در دلم انگار جاي هيچ كس نيست
آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست
حتي نفسهاي مرا از من گرفتند
من مردهام در من هواي هيچ كس نيست
دنياي مرموزيست ما بايد بدانيم
كه هيچكس اينجا براي هيچكس نيست
بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه ميداند خداي هيچكس نيست
من ميروم هر چند ميدانم كه ديگر
پشت سرم حتي دعاي هيچكس نيست
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ....تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد...سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند ...میدانی؟
... آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم
بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...
آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم
بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته
شده است ...
رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر
تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های
دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....
اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی
دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد
برای همیشه برگرد...
عکسم را پاره مکن
برای روزهای دلتنگیت لازم است !
خوش ندارم در به درم شوی به وقت دلتنگی
حتی برای یکی عکس
ورق پاره ای را به نام سیاهم سیاه کن
به وقت دلتنگی به نیت پاره کردن
بوسه می زنم بر آنچه به سرانگشتان تو نگاشته شود
با اینهمه افتخار می کنم
دوست دارم به دست تو پاره پوره شدن را !